فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

ناناس من

فاطمه و زهرا دو گل خندانمن و امیدهای روز افزون من به زندگی و شاد زیستن با اونها حس سیال بودن پرواز دارمو

واکسن شش ماهگی

عشق مامان .تو این عکسا روز اولی هست که واکسن شش ماهگی رو زدی.چون واکسن چهار ماهگیت رو یه هفته دیرتر زده بودیم برا همین واکس شش ماهگی رو هم با یه هفته تاخیر زدیم. قبل اینکه ببرمت مرکز بهداشت بردمت حموم و موقع وزن کردنت تو مرکز بهداشت خانم بهورز پرسید که نی نی چه بوی خوبی میده چه شامپویی میزنی. موقع زدن واکسن من سرتو نگه داشتم و نازت دادم بابا هم پاهاتو نگه داشتم کلی داشتی برامون ذوق میکردی که یهو وقتی مامای مرکز خانم رستمی واکسنتو زد دادت رفت هوا.دلم برات سوخت.بغلت کردم و نازت دادم و سریع جغجغتو دادم دستت و اروم شدی .بعدظهر هم رفتیم خونه عزیزی و بعدم باهم رفتیم دریا ...
4 مرداد 1397

فاطمه بازیگوش

عشق مامان ,این روزها حسابی بازیگوش شدی.مدام دنبال یه چیزی که باهاش بازی کنی.اینجام تو ماشین منتظر بابا بودیم.قبلش رفته بودیم بیمارستان پیش خاله.بعد بابا جایی کار داشت و من و عزیز مامان تو ماشین منتظر بابا موندیم.تو هم که حوصلت سر رفته بود این جعبه رو از تو ماشین پیدا کردم و سرگرم شدی باهاش. ...
4 مرداد 1397

سرگرمی های دخترم

  عسل مامان این روزها عاشق بازی با کنترلی از خواب بیدار میشی با بغضم که باشی کنترل نشونت بدم چشاتو گرد میکنی و لباتو غنچه و اماده برای بازی کردن با کنترل   عشق مامان چند روزیه که تو خونه قل میخوری و میری سمت شیلنگ بخاری.و دقایقی سرگرمت میکنه و با کنجکاوی هه جای شیلنگو وارسی میکنی ...
4 مرداد 1397

عزیز دل مامان

عزیز دل مامان; راستش خطاب كردنت با این عنوان یکم برام سخته.یعنی گاهی اوقات یادم میره که منم مامان شدم.بیشتر دقتا تو سکوت نگات میکنم و چیزی نمیگم.مخصوصا موقع هایی که تو جمعم.اوایل گاهی اوقات ذوق میکردم و یهو میگفتم عزیزدل خاله.ناس ناسی خاله.یهو یادم میومد که نه تو دختر منی.بعد تو دلم یهو ذوق میکردم و باز باورم نمیشد. باورم نمیشه شش ماه شده.کم کم دارم عادت میکنم بهت.از اینکه همیشه باهامی .از اینکه موقع خواب بغلت میکنم و اروم میشی منم ارامش میگیرم. دوستت دارم...عزیزدل مامان ...
3 مرداد 1397

غش خندیدن فاطمه

این ناز خندیدنات برا موقع هایی هست که برا عنل خاله حون رفته بودیم خونشون و حسنا داشت باهات بازی میکرد و برات شکلک در میاورد ...
1 مرداد 1397

استارت برای نوشتن

سلام عزیزدلم.اول از همه ببخشید که خیلی دیر شروع به ثبت خاطراتت کردم.چون ترس از دست دادنت داشتم تو دوران حاملگی .دلیلی شد که موقع بارداری وقتی نذارم برا ثبت خاطراتت.بعدشم که نحو تماشات بوذم و مشغول رسیدگی بهت عزیزدلم حالا که چند لحظه ای وقت نوشتن پیدا کردم تو ناز خوابیدی کنارم.یکم بدنت داغ بود چون دو روزی هست واکسن شش ماهگیتو زدی.این دو روزهمش بررسی میکردم بنتو که دغ نباشه. ...
1 مرداد 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناناس من می باشد